اومدممممم آی هوار~~~~~~

سلام بچه ها من اومدم>بابایی با سپر بعد از یک سال اومد٬اومدم من اومدم با مازاراتیم اومدم

هوو هووووووووووووووووووووو به افتخارشون هووووهووو مرسی مرسی هووووووهوووووووووووووو مرسی مرسی

هووووووهوووو میگم مرسی هوووووهووووو  شماها بعد از یه سال آدم نشدین من میگم مرسی بسه دیگه اه

خب می بینم که همتون خوبید٬بچه های بابایی هم که تقریباَ  همه دانشگاهی شدن٬بابایی از سال دیگه دانشجو میشه٬کی میگه دیره هااا؟ از قدیم و ندیم گفتن ز گهواره تا گور دانش بجوی!

دخترم هم رفت ایران پی بخت و زندگیش٬آخی ایشالله خوشبخت بشه!!!!

خیلی وقته با سپرم سری به این خونه نزده بودیم تا اینکه وقتی وبلاگ یکی از دوستان  عزیز رو دیدم  دلم هوای شما دوستای گلمو کرد و باز اومدم(خوش اومدی هوووووووو هووووووو) مرسی مرسی( صفا آوردی هوووو هوووو ) مرسی مرسی (هووو هووووو ) بابا مرسی بسه دیگه اعصابمو  خورد کردین حالا برای اینکه حالم خوب شه یه نظر داغ و مشتی بدین زوووووووووووووووووووووووووووووود!!!!

پایان مدرسه

سلام سلام صدتا سلام
مثل اینکه همگی خوب هستین٬بله مدرسه هم تموم شد با تمام
 دوستا٬معلمها٬امتحانات و همه چی٬واقعاّ یادش به خیر٬عجب روزایی بود٬چقدر موقع لغو کردن امتحان شلوغ پلوغ می کردیم٬اول زنگها که جمیعاّ خواب بودیم٬ موقع پرسیدن درس همگی عقب نشینی می کردیم و تمام کلاس می رفتیم آخر می نشستیم
یادش بخیر نه؟
چقدر موقع امتحان انقلاب می کردیم و جمیعاّ غایب می شدیم و جمیعاّ فرداش می گفتیم مریض بودیم٬یادش بخیر نه؟
آخر روز جدایی بابایی با سپر فرا رسید٬ البته جدایی مکانی
بالاخره سفر ۲ساله ی بابایی به پایان رسید٬ البته دورادور از خانواده و بچه مچه ها مراقبت می کنم٬
در آخر بهتر هست که یادی از بانوی آفتاب شرقی٬فروغ کنم..

درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه ی باد؟
کجاست خانه ی باد؟؟!

صیغه

هآآآآآآآآآآآآآآی وآآآآآآآآی سلام بچه ها٬
خوبین؟؟؟
آخه من نمی دونم این چه صیغه ای هست که ما امتحان یه زبونی رو بدیم که اصلاّبلد نیستیم~بله امروز خانواده ی سپر و بابایی امتحان عربی امارات دادن..می گفتن مراقب از ابوظبی (مرکز امارات) می آرن که ما تقلب نکنیم٬بابا همش کشک بود(البته به کشکهای عزیزمون که همسایه ی دیوار به دیوارن جسارت نشه)بله فقط  میخواستن مارو بترسونن٬من و سپرم آماده برای مقابله با هر نوع سؤالی رفتیم سر جلسه نشستیم٬البته از اونجایی که من بابایی هستم و حرمت بابایی رو دارم٬دیرتر از همه رفتم~وقتی ورقه ها رو دادن دیدیم مآآآآآآآآآآآ اینا چیه؟ال بل عین بلع النامعلوم بود~کناریم بهم گفت به من برسون٬گفتم بابا من کتاب نداشتم ..گفت منم همینطور ولی حالا هرچی تونستی٬گفتم باشه!
صفحه ی اول رو با تمرکز فراوان بررسی می کردم که شاید یه چیزی باشه من بلد باشم و به کناریم برسونم.. دیدم یه دفعه نگام کرد گفت:بابآآآآآآآ برو صفحه ی بعد٬این صفحه که نام و نام خانوادگیه
رفتم صفحه ی بعد دیدم مآآآآآآآآآآ~این که زبون مامان من نیست..زبون یه مامان
دیگه ست...دیدیم اینجوری نمیشه باید تقلب کرد٬همین که خانوم مدیر رفت بیرون٬دو تا از بچه ها شدن علامه ی کلاس...حالا هی بحث می کردن سر جوابا..یه دفعه  ما قاط زدیم که بابا بگین دیگه..الآن که وقت بحث نیست!!!!




خلاصه جوابها رو یکی کردن و یکی با صدای بلننننننننننننننننننننند دیکته وار میخوند٬نه می فهمیدیم چی می گن ٬نه بلد بودیم بنویسیم )))))))))
در نتیجه جوابها رو اسپل وار بهمون گفتن...بله دیگه٬ ایشالله عربی امارات همگی صد میشه و تمام خانواده ی سپر و بابیی پاس هستن)))))))))
به هر حال ما هم می خوایم بریم دانشگاه یعنی چی این صیغه ها؟؟؟؟نفسکش~~~
حالا هر کی موافقه که این صیغه ها رو باید برداشت٬اگه برنداشتن باید با تقلب باهاشون مبارزه کرد٬اول یه نظر توپ و باحال بده!!!!